کاکتوس و من

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

میم ره دال نون

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ب.ظ

از یک جایی به بعد در زندگی، ادم‌ها چاره‌یی جز بزرگ شدن ندارند. ناخواسته بودن این داستان هم می‌تواند خوب باشد و هم بد. زیرا معمولا در شرایطی این بزرگ شدنِ ناخواسته اتفاق می‌افتد که کسی دور و برمان نیست تا زیر شانه‌هایمان را بگیرد و به قولی نی نی به لالایمان بگذارد. اکثرا هم در واقعه‌ی از دست دادن، این روند شکل می‌گیرد. از از دست دادن آدم‌ها بگیرید تا مادیات. مثلا مبلغ زیادی پول حتی. آن‌جاست که مجبور می‌شویم جای هر کاری بزرگ شویم، رشد کنیم و مثل یک آدم بزرگ رفتار کنیم. گاهی هم آن‌قدر بزرگ شدن سریع و بدون توقف اتفاق می‌افتد که مردن شکل میگیرد. مردن در اوج جوانی. دقیقا نقطه‌ایی که هیچ چیز، ارزشی که باید را ندارد. دقیقا همان لحظه است که آدم‌ها هم ترسناک می‌شوند.

  • هلیا استاد

و مهر زاده شد...

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ

امشب برایم بسیار عزیز است. بعد از مدتی نسبتا طولانی فقط به خاطر کسی که برایم عزیز است نوشتن را از سر گرفتم. در این شب عاشورایی راه دیگری جز کلمات نبود برای ابراز شادی. این‌که سالروز تولد دختری به معنای حقیقی از جنس مهر بودن مصادف شده است با این روز کمی اذیت کننده است. یا بهتر بگویم دست و پای آدم، برای ابراز بسته است.

پس می‌گویم. می‌نویسم تا بداند، تا که کسانی بخوانند، تا که جایی برای مدتی طولانی ثبت شود که بزرگی این ریز اندام دلبر برایم و برای خیلی‌ها تمامی ندارد. می‌نویسم برایش، خودش هم قطعا می‌خواند، پس مخاطبم را خودش قرار می‌دهم.

می‌نویسم برایت دلبر جانان، که بدانی این رابطه شکل و ظاهرش از دوستی فراتر رفته است. شده است عهدی که میان خواهران بسته می‌شود. شده است سرنوشت مشترک. شده است لحظه‌هایی که خنده‌هایمان یکدیگر را به آسمان‌ها می‌برد. شده است آن روزی که غمت، آتش می‌کشد به جانم، شده است زمانی که طاق ناراحتی‌ات را ندارم و اشک‌هایت می‌شود نیرویی که بانی‌آش را به گریه می کشانم. دوستِ من! تویی که بیشتر از دوست ادای دین می‌کنی، تویی که هیچ‌گاه کاستی نداشته‌ایی، لبخندت، هدیه‌ایست از جانب خدا. که نمی‌دانم کدام خوبی‌ام را جبران می‌کند که در زندگی‌ام قرار گرفته‌ایی. 

خوبِ من! خوبِ من، تولدت مبارک.

  • هلیا استاد