و مهر زاده شد...
امشب برایم بسیار عزیز است. بعد از مدتی نسبتا طولانی فقط به خاطر کسی که برایم عزیز است نوشتن را از سر گرفتم. در این شب عاشورایی راه دیگری جز کلمات نبود برای ابراز شادی. اینکه سالروز تولد دختری به معنای حقیقی از جنس مهر بودن مصادف شده است با این روز کمی اذیت کننده است. یا بهتر بگویم دست و پای آدم، برای ابراز بسته است.
پس میگویم. مینویسم تا بداند، تا که کسانی بخوانند، تا که جایی برای مدتی طولانی ثبت شود که بزرگی این ریز اندام دلبر برایم و برای خیلیها تمامی ندارد. مینویسم برایش، خودش هم قطعا میخواند، پس مخاطبم را خودش قرار میدهم.
مینویسم برایت دلبر جانان، که بدانی این رابطه شکل و ظاهرش از دوستی فراتر رفته است. شده است عهدی که میان خواهران بسته میشود. شده است سرنوشت مشترک. شده است لحظههایی که خندههایمان یکدیگر را به آسمانها میبرد. شده است آن روزی که غمت، آتش میکشد به جانم، شده است زمانی که طاق ناراحتیات را ندارم و اشکهایت میشود نیرویی که بانیآش را به گریه می کشانم. دوستِ من! تویی که بیشتر از دوست ادای دین میکنی، تویی که هیچگاه کاستی نداشتهایی، لبخندت، هدیهایست از جانب خدا. که نمیدانم کدام خوبیام را جبران میکند که در زندگیام قرار گرفتهایی.
خوبِ من! خوبِ من، تولدت مبارک.
- ۹۵/۰۷/۲۰