کاکتوس و من

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

حسن

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۵۳ ب.ظ

دیروز مامان گفت حسن (همکلاسی امیرعلی) بهش پیام داده گفته "مامانِ استاد امروز بچه ها رفتن مدرسه؟ امیرعلی خوشحال بود رفته مدرسه؟ کسی نپرسید از شما که از حسن خبری دارین یا نه؟" 

چندتا پیام داده بود که به اندازه هر کدومش میتونستم ده ساعت اشک بریزم. باباش به خاطر مشکل مالی نتونسته مدرسه ثبت نامش کنه و مامانش هم درگیر نوزاد جدید خونواده ست! مشکل مالی دارن و بچه سومی رو هم مسبب بدبختی شدن. باورم نمیشه! چطور نمیتونن جلوگیری کنن؟ حداقل از ترویج بیشعوری. اسم بچه رو هم گذاشتن ابوطالب که خوش قدم باشه و روزی رسان و حامی پدر! چطور میشه این قدر زیاد احمق بود؟ عوضی بود و خودخواه؟ پدرش به بچه گفته بود "تو استعداد نداری پسرجان، بیا کنار خودم دم مغازه کار کن بهت ماهی دو سه تومن حقوق میدم!". واقعا با هر پیامی که مامان از حسن میخوند عصبی‌تر میشدم.

کاش میتونستم پدرش رو ببینم، اینقدر داد میزدم سرش و اونچه حقش هست رو بارش میکردم تا بیشتر غرق بشه تو نفهمی و بیشعوریش.

پارسال هم مامانِ حسن، برده بود بچه رو پیش دعا نویس. دعا نویس هم تجویز کرده بود که من باید ببرمش حموم! :| بچه قد بلند و خوشتیپِ خوبی هم هست. حسن شانس آورد که مامان بی مغزش، قبل از انجام تجویز اون کلاش به صورت شانسی با مامان من تلفنی صحبت کرده بود. آخ که اگر مادرش رو ببینم به خودم اجازه میدم بزنم توی گوشش. محکم، جوری که ...
عاجزم از نوشتن باقی مطلب

  • هلیا استاد