کاکتوس و من

آرامش تعریف دقیقی ندارد

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۴۰ ق.ظ

سال‌ها دلم آرامش می‌خواست. یعنی دلم می‌‌خواست جایی باشم که الان هستم. 

اما خیلی طول کشید که به این حال رسیدم. شاید این حال اسمش آرامش نباشه، انگار اینقدر سختی کشیدم و فشار روحی تحمل کردم که این روزها برام به مثابه آرامشه. اما به هر حال دلم میخواد که همین حال بمونه. هر چند میدونم و از لحاظ فکری هم کاملا آماده‌م که ممکن هست کلی سختی حتی بیشتر از قبل در پیش رو داشته باشم. 


این متن توی پیش‌ نویس‌هام بود. که در تاریخ 15 مرداد 97 نوشته بودم. بله همون‌طور که میدونید روند طبیعی بالا و پایینی‌های زندگی رو از اون روز تا الان تجربه کردم. روزهای خوب و بد برام گذشته و باز من در همون حالت آرامش نسبی قرار دارم. و مطمئن هستم به درجه‌یی رسیدم که غم نمیتونه منو از پا در بیاره!

  • هلیا استاد

نظرات (۲)

داستان اون آدمی که تو قایق بود و ترسیده بود (ما میگیم غمگین و بود و مضطرب) وقتی انداختنش تو آب و دوباره برگردوندنش تو قایق قدر عافیت دونست و آرام شد! حالا بعضی اتفاقات تلخ تو زندگی هم انگار حکم همون پرت شدن تو آبو داره. بعدش آرامش پیدا می کنیم
پاسخ:
دقیقا زندگی برای همه مون همین روال رو داره. اینکه تو چه سنی پرت بشیم توی آب برای هر کسی متفاوته.

میگن : « تجربه‌کار ، حکیم ه »
ینی تجربه بالا و پایین زندگی رو که دیدی، مثل حکیمی میشی که راحت خودتو درمان میکنی و درد نمیکشی
:-)
پاسخ:
کاش میشد با دانش اندوزی حکیم شد فقط، نه باید درد و سختی کشیدن :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی