کاکتوس و من

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

وسواس های رفتاری من

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ب.ظ

معمولا وقتی کتاب میخوانم، به بخش های جذاب کتاب (یا بعضا نوشته) که میرسم حال عجیبی به من دست میدهد. حال عجیبی که نه کلمه مناسبی برایش پیدا میکنم و نه شاید بتوانم به درستی توصیفش کنم. اما برای توصیفش میکوشم، امید که حالم را بفهمید. 

هنگام مطالعه، گاهی به جمله ایی میرسم که از فرط جذابی، شبیه زردآلوی تابستانی ست. شیرین و آبدار. مثل زردآلو که دهان را آب می اندازد و میل به خوردن دومین عدد از آن را در ما ایجاد میکند، واژگان آن جملات نیز مرا را به خواندن و بیشتر خواندن وا میدارد. به سرحدی بی انتها. دقیقا در همان لحظه هاست که حالی عجیب، حالی شبیه افسوس یا حسرت دارم. برای تمامی افرادی که این جملات را نخوانده اند. و همچنین به نوشته هایی، و به کتاب هایی فکر میکنم که من، در این سن باید خوانده بودم. (ولی هیهات! تنبلی و کم کاری) شاید آنقدر که در واقعیت اتفاق می افتد نتوانسته باشم حال و روزم را در این لحظات، توصیف کرده باشم. اما همینقدر بدانید گاهی، حتی سردرد میشوم. سردری که شبیه جنون است. اغراق نمیکنم، باور کنید.

امیدوارم، اتفاقی بیفتد. اتفاقی شبیه، توانایی بلعیدن واژگان در کسری از ثانیه. مگر تنها در این صورت کمی آرامش پیدا کنم. و ترسم از آن روزی ست که این حال در من کمرنگ و یا بی رنگ شود.

  • هلیا استاد

Deactivated

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ
زندگی کردنم را برای دیگران تمام کرده ام. حداقل برای چند صباحی. 
دور شدن از فضای اینستاگرام، و دی اکتیو شدن حداقل کاری بود که میشد در دنیای امروز برای دور شدن از سبک زندگی که به تازگی رواج یافته، انجام داد و دور شد. قبل ترها که کسی کاری نداشت چرا از خودت بیشتر عکس نمیگذاری؟ یا از طرف فامیل (نه درجه یک) مورد سرزنش قرار نمیگرفتی که 'اگر دفعه بعدی عکس از درخت و گل و بیابان عکس بگذاری بلاک میشوی!' زندگی ام را برای خودم خواهم زیست. حداقل تا زمانی که یاد بگیرم از کسی ناراحت نشوم و اذیت نباشم. 
اینطوری نوشتن هم دوباره آغاز میشود و ما به نوشتن آرام میگیریم.
  • هلیا استاد

اکسیدان با طعم روغن موتور

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ب.ظ

توی اتاق مربوط به مشتریان منتظر نشسته ام. منتظرم تا ماشینم را سرویس کنند، روغنش را عوض کنند و خلاصه یک کارهای جذابی روی آن انجام دهند تا حالش تر و تازه شود. چیز عجیبی اینجا به چشم نمیخورد. مانند قشر تحصیل کرده و روشنفکر، یک کتاب هم همراهم آورده ام و در دنیای "هکلبری فین" غوطه ور شده ام. اینجا همه چیز، نمایی از یک زندگی معمولی و کسل کننده دارد. کارهای کاملا روتین و سر کله زدن با ارباب رجوع بی اعصاب. راستش دلم نمیخواهد جای هیچکدام از کارکنان این بخش باشم. البته از جایی که من نشسته ام نمیتوان بخش تعمیرگاه را دید. اما بابد جذاب ترین بخش این جا باشد. 

از همه ی این ها که بگذریم، یکی از کارکنان بخش سرویس و تعمیر، مردی میان سال، شاید حدود ٤٠سال داشته باشد. از ظاهرش هم میتوان چیزهای جالبی را دریافت. چون بسیار مرتب و آراسته است. بیش از اندازه هم آراسته است. اما من نگاهش نکردم چون حرف هایش با کارمند خانمی که مخاطبش بود از همه ی این ها هم دلنشین تر بود. داشت درباره ی رویایش که آرایشگری خانم هاست حرف میزد. توصیه های فوق العاده جالبی هم میکرد که رنگ و بویی از علاقه اش به این قبیل کارهای هنری را میداد. مثلا میگفت: "موهای خانم هاتون رو خودتون رنگ کنین. هم خرجش کمتره، هم مهرش بیشتره." حتی چیزهای جالبی هم درباره ی نوع رنگ موی متناسب با رنگ پوست هم میگفت.

غیر از این آقا، همه چیز این جا معمولی ست. همه چیز مرده است.

  • هلیا استاد