کاکتوس و من

تو مرا بالا میکشی، ای دوست!

دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۸ ق.ظ
از روزی که مهدیه بهم گفت وقتی وبلاگم رو باز میکنه تا زمانی که لود بشه، تو دلش میخواد حتما یه مطلبی نوشته باشم تا بتونه بخونه، حس می‌کنم یه مسئولیت بزرگ دارم. مسئولیتی که "حسِ خوانده شدن" داره. بماند که به صداقت و صافی‌اش از بیان چنین جملاتی غبطه خوردم (البته که چند سالی‌ه حسابی پیشرفت کردم تو بیان عواطف و احساسات) اما حس می‌کنم وقتی می‌نویسم باید واقعا چیزی برای گفتن داشته باشم. باید چیزی رو عمیقا درک کرده باشم و درباره‌ش اظهار عقیده کنم. که اگر کم باشم، ممکن حقی بر گردنم باشه که اداش نکردم. 
خلاصه که موقع نوشتن یکم استرس گرفتم :)) استرس از اینکه ممکن کم و زیاد بشم. مثل نویسنده‌یی که میخواد تو کتاب جدیدش دقت کنه تا اعتقادات قدیمیش رو نقض نکرده باشه. اما خب به روال قدیمیِ "هر آنچه فکر می‌کنی و توی ذههنت داری نیازی نیست مخفیش کنی" عمل میکنم تا ببینم در آینده چجوری میشه از نوشتن و خوانده شدن به مرحله رضایت رسید. 
به علاوه اینکه دارم سعی میکنم از دکتر میم هم یاد بگیرم و روی مطالبم وقت بیشتری بذارم. از موفقیت‌هام این بوده که کلی پیشنویس ذخیره دارم که کم کم باب میلم ویرایش کرده و آپلود مینمایم.

بیا! اینقد هول شدم معلوم نیست چی نوشتم! دوسش داشته باشین تا بقیه بچه‌های تو راهم برسن :))
  • هلیا استاد

نظرات (۳)

  • مهدیه عباسیان
  • :)
    نوشته ها واقعا بچه های توی راهن... همون قدر با استرس و همون قدر دوست داشتنی.


    پاسخ:
    مادر شدن رو میتونیم بارها تو ابعاد کوچیک تجربه کنیم. 
    من که اندازه ی بچه هام دوسشون دارم
  • خانم کوچیک
  • این تعبیر "بچه‌های توراه" خیلی دلنشین و پسندیده است (:
    سلام!
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • دوسش داریم:-)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی