کاکتوس و من

تویی ابیاتم

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۱۱ ق.ظ
برایم از تصویرها می‌گفت و من انگار جان گرفته بودم برای نوشتن. از تصویرهای بی‌حرکت می‌گفت و از خاطراتی که عکس‌ها برایش داشته و من همزمان یک قاب آشنا از زمانی خیلی دور به یاد آوردم که من و تو نقش اولش هستیم. درست مثل خیلی از خاطراتمان که نه به جزییات که به یک تصویر شاخص به یاد دارم. مثل همان روز برفی که خواستیم شهر زیر پایمان گم شود. نه! آن روز برفی، لحظه لحظه‌ش شبیه یک فیلم به خاطرم آمد. شاید شبیه آن روزی که هوس کردیم چای صبحگاهیمان را آن بالاها بنوشیم. البته آن روز را هم تماما به خاطر دارم. راستش حالا که فکر میکنم، روزی نیست که با جزییات به یاد نداشته باشم. انگار که حافظه‌م تمام توانش را برای تو کنار گذاشته‌ست. 
همین است که نمی‌توانم شعرها را به خوبی حفظ کنم. تو آن شعری که لحظه لحظه‌ت را به خاطر سپرده‌ام.
  • هلیا استاد

نظرات (۲)

  • مصطفا موسوی
  • حس همذات پنداری زیادی با این نوشته کردم انگار که خودم همین دیشب نوشته باشمش!
    پاسخ:
    چونکه جنس ما وبلاگیا از یه نوع ه. همدیگه رو میشناسیم و میفهمیم :)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • امشب غزلم را صله چشم تو کردم
    ای شعرترین شعرترین شعر فدایت
    در هر غزلم با تو طلوعی ست دوباره
    هان تا غزل بعد سپردم به خدایت!
    پاسخ:
    سید علی میر افضلی *_* نشنیده بودمش
    رفتم کلش رو خوندم. ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی