ضد آفتابم را از من نگیر!
يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۲ ب.ظ
عجیب دلم میخواهد چند تکه لباس مناسب با آب و هوای مقصد بردارم، کمی پول و حتی بدون دوربین هم دوام میآورم اما فقط کولهپشتی باشد برای چپاندن نیازهای روزمره در داخلش که خب من بدون آنها نمیتوانم، به علاوه یک کفش خیلی خوبِ جوندار، بعد بزنم به سمت همانجایی که انتخاب نکردهام کجاست. کجا بودنش هم خیلی تفاوت نمیکند، اما خب بهرحال لیست آماده دارم. قطعا داخلی و خارجی بودنش فرق میکند! که این روزها نمیشود خیلی جزییات را بیان کرد اما به هر حال ترجیح میدهم هنگام قدم زدن کنار ساختمانهای قرن 18یی، باد لای موهایم بپیچد.
عجیب دلم میخواهد بروم به جایی که تعلق نداشته باشم. نه فقط به خاکش که هیچ تعلقات دیگری نیز، اطرافم نباشد. مثلا سر و کله زدن با مدیر، انتخاب مانتو مناسب با جمع کمی رسمی یا حتی شیفت شستن ظرف توی خانه. میدانم دلم برای خیلی چیزها تنگ میشود اما خب برای خیلی چیزها هم قطعا تنگ نمیشود. آخ که قطعا دلم برای بیرون رفتنهای از سر اجبار و نمایش الکی دوستیهای دوزاری تنگ نمیشود اما به جایش توی همان چند روز دوری قطعا دلم برای همین چیزهایی که همین لحظه دارد دلم را آب میکند تنگ خواهد شد.
اما من دلم عجیب رفتن میخواهد. رفتنی الکی! یعنی سفر! بروی و برگردی. شاید یک روز جرات برنگشتن را هم پیدا کنم، اما الان همین که حداقل 1000 کیلومتر از مرز عبور کنم، آن هم برای کوتاه مدت، کافیست.
عجیب دلم میخواهد بروم به جایی که تعلق نداشته باشم. نه فقط به خاکش که هیچ تعلقات دیگری نیز، اطرافم نباشد. مثلا سر و کله زدن با مدیر، انتخاب مانتو مناسب با جمع کمی رسمی یا حتی شیفت شستن ظرف توی خانه. میدانم دلم برای خیلی چیزها تنگ میشود اما خب برای خیلی چیزها هم قطعا تنگ نمیشود. آخ که قطعا دلم برای بیرون رفتنهای از سر اجبار و نمایش الکی دوستیهای دوزاری تنگ نمیشود اما به جایش توی همان چند روز دوری قطعا دلم برای همین چیزهایی که همین لحظه دارد دلم را آب میکند تنگ خواهد شد.
اما من دلم عجیب رفتن میخواهد. رفتنی الکی! یعنی سفر! بروی و برگردی. شاید یک روز جرات برنگشتن را هم پیدا کنم، اما الان همین که حداقل 1000 کیلومتر از مرز عبور کنم، آن هم برای کوتاه مدت، کافیست.