کاکتوس و من

روز گار ما همیشه به روزگارنو پیوند خورده است

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ق.ظ

خیلی غریبانه، همین لحظه و همین ثانیه، ناگهانی دلم به طرز غیر قابل باوری برای روزگارنو تنگ شد. مغزم ناخواسته، یا شاید از طرف خودش خواسته، فلش بکی به خاطراتم زد. اوایل اسفند 92 بود که از طرف یکی از دوستانِ نسیم، امیرحسین منصوری نامی، با روزگارنو آشنا شدم. به قصد برگزاری جشن عیدانه، وارد جمعی شدم که زندگی‌ام را، آینده‌ام را تغییر داد. نامش را شنیده بودم. نامش را در هیاهوی شور جشن آشپزی که در محوطه دانشگاه برگزار شده بود، شنیده بودم. اولین جلسه، مهرِ خانم مهرآرا عزیز به دلم نشست و انگیزه‌ایی شد برای ماندن و دلیلی برای جان گرفتن قلم کهنه اما خام  و قدیمی‌ام. و این‌طور بود که دوباره به علاقه‌ی دوران دبیرستان، نویسندگی و کارهای جانبی‌اش برگشتم.

روزگارنو مادری ست که دامن گل‌گلی و چین دارش، مهد خیلی از ماها بوده، و به جرات می‌توانم بگویم از مرگ حتمی نجاتمان داده. مرگی که اکثریت قریب به کلِ هم‌سن و سال‌های ما را در خودش بلعیده است. من همان روزی که اولین نوشته‌ام را، که خاطره‌ایی برای روز پدر بود، در جلسه تحریریه خواندم از نزدیکی تاریک مرگ عبور کردم. دلم می‌خواهد، دین‌ام را برایش ادا کنم. هر طور که از دستم بربیاید. حتی شده، نامه‌ی خداحافظی‌اش را به شکلی بنویسم که از یاد هیچ‌کس نرود. که بودند جوانانی که در این عصر، دغدغه‌هایی نه شبیه دیگران داشتند.

روزگارنو نبایدبمیرد. نباید کشته شود. آن هم در سکوت...

  • هلیا استاد

نظرات (۱)

سلام. اسمشان را دایناسور گذاشتم، در یک سخنرانی در جمع‌شان سال‌ها پیش از این، سال‌هایی که به نظر ما دانشجویانِ فنیِ مغرورِ یکی از سیاسی ترین دانشکده‌های فنی ِ ایران همه‌ی فرادانشجویان از چپ و راست، بالا و پایین، خواسته و ناخواسته درجستجوی ریشه‌کنی دغدغه هایِ حق و ناحق اجتماعی ِ دانشجویان بودند، سال 84، در کشاکش انتقالِ  دموکراتیکِ  قدرت از سیاسیونی به سیاسیونی دیگر، می دیدم که دانشجویانِ دایناسوری نسلشان در حال انقراض است، نشریه ها، تشکل ها، بحث ها و مطالعاتشان کم کم تعطیل می شد.

همان روزها ما بودیم و موجِ نویی که شعارمان بود موجیم که آسودگی ما عدم ماست. روزگار نوتان ما را یاد موج نوی مان انداخت. موجِ نویِ ما دامنِ گل گلی نداشت اما رفیق بی کلکی بود.

و امروز، موج نویی ها، دایناسورهای دانشجویی، هر کدام جدا جدا با چشمانی کم رمق، به نسلهای بعدیِ شان، دانشجویانی می نگرند که قانون مسخ، تنازع بقا و داروین و .... را یکی یکی شکست داده اند. گویی موج کهنه ی ما در روزگار نو دیگه بی معنا شده است.

21 سال گذشته، 2 بار قدرت و سیاست دست به دست شده، از دست چپ به دست راست، و هربار مردانی از دنده چپ و راست برخاسته اند، قطار خالیِ شان به قول سهراب بارها از ایستگاه زندگی دانشجویان گذر کرده است اما موج نویی دیگر باقی نمانده است، خاطراتی است که دیگر حتی قابل باور هم نیستند، حتی برای خود دایناسورهای دانشجو. آنچنانکه موجِ روزگار ردِ هر خاطره را پاک کرده است.

موج نویی ها، با انقراض مبارزه هم کرده اند، بستر را هم عوض کرده اند از سیاست پرهزینه و خالی به علم کم هزینه و پربار رفتند، از موج نو به آینده برتر، اما گویی دانشجویان دایناسوری خودشان که منقرض شده اند هیچ، دغدغه هایشان نیز منقرض شده است.

و امروز می اندیشم به گذشته غیر قابل باور موج نو و به آینده ی قابل حدس روزگار نو، ظرف زمان کوچکتر شده است، به والعصر قرآن حکیم رسیده ایم( به خلاصه زمانها)، شاید اینبار دیگر 21 سال انتظار لازم نباشد،

گفتم نوشتنان نوشتنمان را قلقلک می دهد، خلاصه کنم آرزوی آینده‌ی برتر برای روزگار نوتان داریم، شاید روزگار نو شما به موج نویی نیاز دارد:

که چونان شما وظیفه دارید که خوب بمانید، هر چند فرادانشجویان هنوز سوزان صحرایی وسیع  بخواهند بدون تک درخت، بدون دایناسور.

پاسخ:
راستش همین حوالی روزهایی که ممکن هست روزگارنو رو از دست بدیم، دلم بسیار گرفته. چه خوب، چه خوب دوستانی از راه دور، احتمالا دور، اما بسیار به آدم نزدیک هستن. مغزهای جوانه زده رو نمیشه کشت، شاید بشه رشدشون رو برای مدتی متوقف کرد اما نه برای همیشه. دعایمان کنید که ما، ته مانده ی نسل منقرض شده، بتوانیم چند سالی دیگر ادامه دهنده راه باشیم. 
ممنون از تک تک کلماتی که نوشتید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی