کاکتوس و من

شب های دلتنگی

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۷ ق.ظ

دلتنگی دردِ عجیبیست. شبیه درد دندان. در عمق فاجعه دوست داری بیشتر زجر بکشی و تحمل کنی، انگار الماسی هستی که دارند تراشت می دهند. هرچه بیشتر سمباده و تراش بدهندت زیباتر و قیمتی تر می شوی. 

شب های دلتنگی خوابم نمی برد. البته بیشتر وقتها سعی میکنم خودم را بیدار نگه دارم. که از عمق وجودم نبود و نداشتنش را در لحظه حس کنم. این ها می ماند برای روز مبادا. برای روزی که با تک تک سلول های وجودم، با بدست آوردنش، پایه های زندگی ام را میچینم و بالا میروم. اوج میگیرم و در پوست خود نمی گنجم. 

  • هلیا استاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی