کاکتوس و من

شعرهای شبانه

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ

به سر افکنده مرا سایه یی از تنهایی

چتر نیلوفر این باغچه بودایی

بین تنهایی و من راز بزرگیست، بزرگ

هم آن گونهدکه در بین تو و زیبایی

بارش از غیر و خودی هر چه سبک تر، خوش تر

تا به ساحل برسد رهسپر دریایی

آفتابا! تو و آن کهنه درنگت در روز

من شهابم، من و این شیوه شب پیمایی

بوسه یی دادی و تا بوسه دیگر مستم

کس شرابی نچشیده ست بدین گیرایی

تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم

می گذارم که قلم پر شود از شیدایی


غزل٤٧

از کتاب گزیده اشعار

حسین منزوی


  • هلیا استاد

آخرین روزگار نو ام

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۷ ب.ظ

آخرین مطلبم را برای روزگارنو نوشتم. آخرین مطلب به عنوان دانشجوی کارشناسی را برای روزنامه مستقل دانشجویی دانشگاه سجاد نوشتم. حس غریبی داشت. شاید خیلی وقت ها برای چاپ و طراحی وقت زیادی نگذاشته بودم تا به حال، اما این شماره آخری حس و حال دیگری داشت. شبیه حس جدایی از دلدار. از صبح زود تا بیرون آمدن آخرین صفحات از زیر دستگاه چاپ، تا زمان تا کردن صفحاتی که حاصل رنج دوستانمان است، حاصل تلاش ها و خواب و بیداری های رفیق هایمان است، پا به پای همه به اندازه توانم کمک کردم. و هیچ کس نمیدانست با چه بغضی برای گذشت هر لحظه اش، به معنای کلمه غم داشتم. همانطور که قبلا هم نوشته ام، من زندگی ام را به روزگارنو مدیونم. افکارم، شیوه زندگی ام، دوستانی که از طریق روزگارنو با آن ها آشنا شدم که خودمان را خانواده روزگارنو میدانیم، همه و همه را به او مدیونم. به مهر روزگار نویی که برایم ساخت. و تمام بزرگ شدنی، که در این ٤ سال برایم رقم زد.


به پاس دوست داشتنش، سال ها برایش خواهم نوشت. و برای فرزندم خاطرات تک تک روزهای روزگارنویی را خواهم گفت.

  • هلیا استاد

شعر های گاه و بی گاه

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ ق.ظ

تو را دوست دارم

همانند خوردن نان و نمک

همانند لب گذاشتن بر شیر آب

از بیداری یک تب شبانه


تو را دوست دارم

همانند هیجان و کنجکاوی

برای باز کردن

یک بسته بی نام و نشان


تو را دوست دارم 

همانند دیدن اولین بارِ دریا

از داخل یک هواپیما


تو را دوست دارم

همانند شادمانی های بی دلیل

هنگام رو به تاریکی رفتن آرام هوا

در عصر یکی از روزهای استانبول


تو را دوست دارم

همانند تکرار جمله ی

خدایا شکر که هنوز زنده ایم



شعر از "ناظم حکمت"

ترجمه "سیامک تقی زاده"


  • هلیا استاد

شعر های شبانه

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۵ ق.ظ

یک روز گونه ی این شهر را

بوسیده،

یادداشتی کوتاه نوشته

و خواهم رفت؛


آن قدر آرام خوابیده بودی

که هرگز دلم نیامد بیدارت کنم!



شعر از "عزیز نسین"

ترجمه "سیامک تقی زاده"

  • هلیا استاد

تویی که همخونت مونث است

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۴۱ ب.ظ

از من خواستی که درباره خواهر بنویسم. موجودی که همیشه و از کودکی در حسرتش بوده ام. من مزه خواهر داشتن را نمیدانم. مثل آن است که از کودکان یک بهزیستی بخواهی درباره لذت لمس گرمای دست مادر بنویسند. در حسرتش هستند اما به راستی هیچ گاه لذتش را نچشیده اند. اصلا شاید به همین دلیل است که دوست های عمیق و واقعی چندانی ندارم. زیرا که از از دوستی، تقاضای خواهری دارم. رابطه دوستی را به مهر خواهری بسته میدانم. و شکر، همان تعداد اندک اما برایم خواهرند. و من، عاجزانه میخواهم که قدر خواهر و یا خواهرانت را بدانی. و این واژه را در دهانت چندین بار تکرار کنی. 

خواهر... 

و شاید بتوان، صلح جهانی را، از دستان خواهری آموخت. 

  • هلیا استاد

بدون توضیح اضافات

چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۳۰ ب.ظ

سر ظهر گرم بهاری، روبروی کولر ماشین، داستان تکراری روزهای ابتدایی را تعریف کند و تو هم با همان ذوق و شوق بار اول، گوش بنشینی تماشایش کنی.

زندگی دقییقا همین لحظه هاست.

  • هلیا استاد

رو به شهر، در کنار تو

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ب.ظ

زندگی فقط لحظه هایی جریان دارد که روی کوه ایستاده اید. شهر را نظاره میکنید و دنیا را برای ساعتی هم که شده کنار میگذارید. با تمام تعلقاتش. با تمام خوبی ها و بدی هایش. زندگی همان لحظه اییست که قلبمان، نمیزند، یعنی اینطوربه نظر میرسد که از فرط آرامش قلبتان ایستاده.  خلاصه زندگی آدم فقط روی کوه، مفید حساب میشود. یا شاید هم به قولی از عمر آدم حساب نمیشود!


  • هلیا استاد

صرفا خواندنی

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۳ ق.ظ

حرف ها از یک دیدگاه به چند دسته تقسیم میشوند

حرف های نوشتنی

حرف های گفتنی

حرف های شنیدنی

حرف های واجبْ گفتنی

حرف های ناگفتنی


خلاصه حرف ها انواع مختلفی؛ به نوعی برای بیانشان، دارند.

حالا چرا نوشتن اتفاق می افتد؟ این که شما حرفی برای گفتن دارید اما مخاطبش را ندارید. یا حداقل گمان میکنید در اطراف خود کسی نیست که بتواند حرف شما را درک کند. یا شاید هم عده زیادی مثل من از گفتن حرف ها رو در روی افراد میترسند. یا واژه ها در مغزشان به هنگام باز کردن دهان، میخشکد. پس مینویسید. اول به دلیل آنکه بعد از نوشتن، خودتان مخاطب جدیدی برای خودتان میشوید و این فرصت ایجاد میشود که به دید قضاوتی به حرف هایتان نگاه کنید. همچنین اگر نوشته را با کسی یا کسانی به اشتراک بگذارید، سعی دارید که از گوشه و کنار دنیا برای خود مخاطب یافت کنید. شاید به همین دلیل است که "ما به نوشتن زنده اییم" کلام خیلی ها شده است. این نوشته هم نه علمی بود، و نه نتیجه گیری خاصی را به همراه داشت. خواستم بگویم حتی اگر نوشته ها بی سر و ته باشند و یا بی پایان باشند، ولی انتشار پیدا کرده اند، به آن دلیل است که نوشته در یکی از دسته های واجبْ گفتنی قرار گرفته است.

  • هلیا استاد

خالی از حضور

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۶ ب.ظ

دلم میخواست برای این بیابان داستان بلندی بنویسم. داستانی به درازای ٧ جلد کتاب. داستانی که از رنج سخن بگوید. از رنج انسان که خود بر خودش وا میدارد. درست مثل بیابان که خودش مسئول تمامی بی محصولی خودش است. زیرا که برنمیخیزد و راهش را به سمت دیگری نمیبرد. دلم میخواست داستانی به درازای شبِ تارِ موهای سیاهم بنویسم. اما گیسوانی که سیاه نیستند نمیتوانند از روزهای طاقت فرسا بگویند. آنان را چه به سر زدن به تاریکی شب. چه به رنج...


عکس از سینا آزمون

  • هلیا استاد

معادل حالی به حالی در ادبیات چیست؟!

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۵۲ ب.ظ

آیا شما هم در اردیبهشت حالی به حالی می‌شوید؟! 

یعنی آیا شما هم در اردیبهشت، سوای تمام علاقه‌تان به فرهنگ و هنر و ادبیات، جور دیگری میل به شعر خواندن دارید؟ یا هنگام گوش دادن به موسیقی، سلیقه‌تان به یک دسته از آهنگ های سنتی-عاشقانه-آرام خاصی بسنده می‌شود؟ و آیا بوی اقاقی‌های نم خورده و نم نخورده، شما را نیز مست می‌کند؟ شما هم آیا یک جوری هستید که انگار از بدو تولد عاشق بوده‌اید؟ عاشق پیشه‌ایی شبیه هنرپیشه‌های قدیمی، با معرفت و عمیق در رابطه عاشقانه، دوستی و همه ارتباطاتتان می‌شوید؟ آیا به راستی همه انسان‌ها بهارشان از اردیبهشت آغاز می‌شود یا این موضوع برای عده خاصی اتفاق می‌افتد؟

خدا را صدهزار مرتبه سپاس که ما جزو آن دسته شده‌ایم. باشد که برای همیشه اردیبهشت حالی به حالی‌مان کند. :)

  • هلیا استاد