کاکتوس و من

۲ مطلب با موضوع «شعر :: حسین منزوی» ثبت شده است

منزوی شبانه

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۵ ب.ظ

بر پرده از آن روز که تصویر تو بستند

ما را هم از آن روز به زنجیر توبستند

هر خط که مقدر به جبین تو نوشتند

تقدیر مرا نیز به تقدیر تو بستند

آماج نمودند و کمان با تو سپردند

منظور مرا هم به پر تیر تو بستند

با طیب نظر خود همه تسخیر تو کشتند

چون من، کمر آنان که به تسخیر تو بستند

نه م شکوه و نه م شکر که راه سخنم را 

با بغض گرانقدر گلوگیر تو بستند

هرگز دل من این همه گستاخ نبوده ست

این نقش هم ای دوست به تقریر تو بستند

خونم به شفق بخش که آزادی ما را

باری، به تو و همت شمشیر تو بستند


غزل ٣٦ از کتاب گزیده اشعار

حسین منزوی

  • هلیا استاد

شعرهای شبانه

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ

به سر افکنده مرا سایه یی از تنهایی

چتر نیلوفر این باغچه بودایی

بین تنهایی و من راز بزرگیست، بزرگ

هم آن گونهدکه در بین تو و زیبایی

بارش از غیر و خودی هر چه سبک تر، خوش تر

تا به ساحل برسد رهسپر دریایی

آفتابا! تو و آن کهنه درنگت در روز

من شهابم، من و این شیوه شب پیمایی

بوسه یی دادی و تا بوسه دیگر مستم

کس شرابی نچشیده ست بدین گیرایی

تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم

می گذارم که قلم پر شود از شیدایی


غزل٤٧

از کتاب گزیده اشعار

حسین منزوی


  • هلیا استاد