امان از کوه! امان از کوه لباس!
سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۴۷ ب.ظ
گفته بودم که کوه را برای خودش دوست دارم. فقط و فقط برای خودش، نه آنکه کوه سرشار از خاطرههایی تلخ و شیرین باشد و به سمتش کشیده شوم. مخصوصا کوههای همسایهی شهر. امروز هم تو گفتی که کوه به ما این امکان را میدهد که به هیچ فکر کنیم. راست میگفتی، هیچ مطلقی که تابحال نتوانستهام با تمرکز به آن دست پیدا کنم، تنها در تماشای هیاهوی شهر، به گوشهایی از مغزم رسوخ میکند و بعد انگار نه غمی دارم و نه دردی. نه آیندهایی که نگرانش باشم و نه فکری که حتی بخواهم غم آن را داشته باشم. توی این دیار که یافتن، بیشترین ارزش را دارد خود را باید یافت. و بعد آرامشی به وسعت یک شهر را زیر پاهایت مزه مزه کنی.
راستش سرشار از نوشتم. از گفتن. گفتن کلماتی که صدای کر کنندهشان را تنها میشود در سکوت جملاتی نوشته شده شنید. تا این حد که، میان اسبابهای اتاق، بساط لپ تاپ را چیدهام و مینویسم. به دنبال ذرهایی راه فرار از دنیای آدمها که بتوان با خیالی آسوده در دریای واژهها غوطهور شد.
راستش سرشار از نوشتم. از گفتن. گفتن کلماتی که صدای کر کنندهشان را تنها میشود در سکوت جملاتی نوشته شده شنید. تا این حد که، میان اسبابهای اتاق، بساط لپ تاپ را چیدهام و مینویسم. به دنبال ذرهایی راه فرار از دنیای آدمها که بتوان با خیالی آسوده در دریای واژهها غوطهور شد.
- ۹۵/۰۸/۲۵