کسی را نمیکشد اما شاید برای همیشه بمیرد
امروز خواندم ایدز دیگر نمیکشد. قبلا هم شنیده بودم برای بیماری های کشنده دیگری هم راه علاج یافته بودند. البته نه آنکه بیماری را از بین ببرند بلکه آن را کنترل کنند. که طرف را از پا در نیاورد، به خاک سیاه ننشاند. علاجی که زندگی را برای شخص تا وقتی زنده است بگویی نگویی قابل تحمل کنند. به او امید آینده بدهند. امیدی از جنس زندگی.
اکثر این راه درمان ها هم در خود بیماری نهفته است. یعنی دانشمندان خودشان را می اندازند وسط بحران بیماری، خود بیماری را تجزیه و تحلیل میکنند تا کاری از دستشان بر بیاید. برای دردهایی همچون جای خالی هم باید همین کار را کرد. باید خودت را بدون آنکه غرق شوی، دچار روزهای خوب گذشته کنی، بعد لبخندی بزنی و راهی برای زنده ماندن بیابی. چاره ایی که باید از میان همان خاطرات و گذشته و صد البته خودت بیرون بکشی اش. مخصوصا برای کسی مثل من که روح و جانم را از صبر پی ریزی کرده اند. از جنس ساختن و محکم ایستادنم. قرار نیست از آوارهایی که روی سرم خراب شده اند، آجری پیدا کنم و محکم بر فرق سرم بکوبم. پناه میسازم. پناهی از جنس صبر و درد و لبخند و اشک، اما به اندازه کافی مستحکم.
ایدز دیگر نمیکشد، دلتنگی هم علاجش پیدا میشود. دیگر نخواهد کشت.