کاکتوس و من

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

پساپیک

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۲ ب.ظ

باید از پیک بعضی لحظه‌ها گذر کرد. یعنی بعضی روزها و بازه‌های زمانی در زندگی وجود دارد که بسیار حال آدم را می‌گیرد. همه مشکلات درست در همان لحظه سرازیر می‌شوند و تو نمیدانی دقیقا چه خاکی باید بر سرت بریزی؟ (دور از جان بقیه!) از این زمان‌ها کم نیست، یعنی احتمالا حداقل 2 بار در سال برای هر کسی وجود دارد و یا با توجه به بازه زمانی آن اتفاق‌ها، ممکن است کمتر و یا بیشتر شوند. ولی خب به هر حال باید از آن‌ها گذشت.
زمان‌هایی نیز وجود دارد که پساپیک به حساب می‌آیند!! در این مواقع شما نوعی حس آزادی دارید و خودتان را بسیار رها می‌پندارید. درست در همین مواقع است که نوعی جوگیری به سراغ آدم می‌آید که باعث می‌شود تمامی روزهای تلخ و سختی که به دلیل خاصیت فراموشی از یاد برده است، برای آینده خود برنامه‌ریزی کند. اگر نفهمیدید چه گفتم حق دارید! 
با مثال توضیح دهم راحت تر درک میکنید! اینجانب با انتخاب سخت‌گیرترین استاد راهنما پایان‌نامه در دانشکده‌مان، روزهای پرفشاری را برای خودم ساختم. اما خب نتیجه کار نیز بسیار دلنشین بود. حالا که از روزهای سخت عبور کرده‌ام، دیگر از بی‌خوابی‌های صبحگاهی و تپش قلب ناراحت‌کننده یادم نمی‌آید، دوباره برای سمینار و پایان‌نامه ارشد به همان استاد عزیز مراجعه کردم.
میخواهم بگویم، انسان نسیانگر است! یادش می‌رود و باز خودش را می‌اندازد وسط کلی سختی! که قطعا خودش آن‌ها را انتخاب کرده است. حالا اگر دو روز دیگر آمدم اینجا و پست گذاشتم که همه چیز سخت و غیرقابل تحمل شده، زمان ندارم و فلان و بهمان (!) همین پست را بر سرم بکوبید! :) و جوگیری پساپیکی را به خاطرم آورید.

  • هلیا استاد

عشق در زمان دفاع

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ

لیسانس را گرفتم! پایان نامه را دفاع کردم! کارشناسی هم تمام شد!

با تمام شیرینی‌هایش، تمام اتفاقات خوب و بدش، تمام سختی‌های این ٤ سالی که برایم بیش از ١٤ سال گذشت و اتفاقاتی را تجربه کردم که کمتر کسی در ١٠ سال از زندگی ش میچشد! چه خوب و چه بد. همه و همه‌ش را شاکرم. اول خدا را و سپس تک تک افرادی که برای ایستادنم، روی پا ایستادنم خون دل خوردند. 

اخلاق بدی که دارم، شب‌ها باید استراحتم تکمیل شود. یعنی خواب شبانه ٨ ساعته، که صبح‌ها کار را به آن اضافه کنیم و در روزهای ٦ماه اخیر پایان نامه را، عملا وقتی برای رسیدگی به وبلاگ نبود. جملات زیادی در سرم میچرخید برای گفتن، برای ابراز و حتی درددل گفتن، اما اگر فقط هر روز نیم ساعت بیشتر زمان داشتم، شاید باز هم نمینوشتم!! چون تنبل‌تر ازین حرف‌ها هستم که از خواب شبانه‌م بزنم! حتی برای نوشتن. و احتمالا نیم ساعت بیشتر میخوابیدم. 

این پست هم مستقیما تقدیم میشود به مجید و مهدیس بابت پیگیریشان از نبودم و همچنین همه عزیزانی که نبودم برایشان حس شده بود. 

  • هلیا استاد