کاکتوس و من

وروره جادو

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۴۷ ق.ظ

همین‌طور که سرم پایین بود و داشتم میان همهمه و شلوغی، چند خطی از کتاب سال بلوا را می‌خواندم، صدایی مضحک داشت نزدیک می‌شد. به من نه! به فیلم‌بردار که کنار صندلی من ایستاده بود، نزدیک می‌شد. به نظر من از همه تنفرانگیزتر کسانی هستند که یکهو وارد مجلس می‌شوند و بدون آن‌که گوش بدهند یا حتی برایشان مهم باشد که طرف مقابلشان چه حرفی دارد می‌گوید، بدون بند حرف می‌زنند.

تقریبا جلوی سالن نشسته بودم و منتظر شروع شدن مراسم بودم و در دلم عمیقا میخواستم که این زن زودتر برود و یک صندلی پیدا کند و یک جایی بنشیند. هرچند سرم را تمام طول آن مدت که زن اطرافم بود بالا نیاوردم، اما احتمالا قیافه‌م را هر کسی می‌دید شبیه قاتل‌های زنجیره‌یی خونسرد تصورم می‌کرد. 

در طول مراسم هم به جای گوش دادن، مدام در گوش بغل دستی‌ش (احتمالا نظرات کارشناسانه‌ش را) وز وز می‌کرد. حس کردم که چقدر در لحظه می‌توان خوشبخت بود، آن هم به این صورت که کنار آن زن ننشسته باشی! و هیچوقت فکر نمی‌کردم جز جلوی در خانه‌ی شمسی خانوم و خانوم‌های محله در حال پاک کردن سبزی بتوان نظیر این زن را یافت، چه رسد به یک محفل ادبی!

  • هلیا استاد

روز نوشت

روزنوشت

نظرات (۱)

مثل پشه می مونه وسط خواب ناز :)
پاسخ:
بدتر از اون مگس :)))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی