پایان سکوت با فرنی گرم
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۴۳ ق.ظ
دقیقا روزی که از سفر برگشتیم، به تاریخ بگویم 5م فروردین ماه، احساس سرماخوردگی کردم که چون حوصله سرماخوردگی و افتادن توی خانه را نداشتم فوری دکتر رفتم و جلوی سرماخوردگی را گرفتم. ولی خب گویا این ویروس سر لج داشته با ما! یعنی یه ویروسی آمد سراغم که سرماخوردگی معمولی نبود. بیحالی و تب و گلودرد روز اول تمام شد، فقط ماند بیصدایی! بله بیصدایی محض!
با وجود خوردن دانه به، عسل با آب ولرم، بخور گرم، داروهای شیمیایی و تزریق کورتون و غیره و غیره، هیچ راهی افاقه نکرد که نکرد. روز طبیعت دوباره دکتر رفتم (منِ پزشک گریز دو بار دکتر رفتم! بماند برای ثبت!) که دکتر فرمودند عفونت تارهای صوتی گرفتهای و بدنت به همه داروها دارد واکنش نشان میدهد! حتی گیاهی! آّبجوش میل کن و دیگر هیچ.
بعد از دو روز کمی صدایم باز شده. کمی میتوانم منظورم را برسانم اما با صدای خشدار که به گمانم روی اعصاب همه است.
10 روز منظورم را با صدایی خیلی آرام، آن هم فقط در مواقع ضروری به گوش اطرافیانم رساندم. 10 روزی که هر روز به کسانی که توانایی صحبت کردن ندارند فکر کردم، توفیقی اجباری بود برای آنکه بفهمم واقعا حرفهایی هست که نیازی به بیانش نیست. در پاسخ هر حرفی میتوان خاموش ماند و چیزی نگفت ولی ما عادت کردهایم یک چیزی بگوییم. که مراعات ادب را کرده باشیم. که همینطور بیهوده حرف زده باشیم. من مدعی به کم حرفی نیز چنین بودم و زهی خیال باطل که فکر میکردهام لابد چه شاهکاری خلق کرده است خدا.
درست است از نعمت همصحبتی جانانه با متانت محروم شدم، درست است روزی که رفته بودیم گردش طبیعت مثل همیشه آرام بودم اما با این تفاوت که صحبت هم نمیکردم حتی، ولی زین پس جانانه لذت توانایی بیان را خواهم چشید.
راستی! رستورانی که قبل از معلم یک، روبروی در شمالی پارک ملت مشهد قرار داری و کنار با باشگاه تیراندازی هستی! با وجود اینکه فرنی آماده نداشتی، برایم عصرانه فرنی گرم سرو کردی تا صدای گرفتهام را بهبود بخشی. دمت گرم حاجی!
با وجود خوردن دانه به، عسل با آب ولرم، بخور گرم، داروهای شیمیایی و تزریق کورتون و غیره و غیره، هیچ راهی افاقه نکرد که نکرد. روز طبیعت دوباره دکتر رفتم (منِ پزشک گریز دو بار دکتر رفتم! بماند برای ثبت!) که دکتر فرمودند عفونت تارهای صوتی گرفتهای و بدنت به همه داروها دارد واکنش نشان میدهد! حتی گیاهی! آّبجوش میل کن و دیگر هیچ.
بعد از دو روز کمی صدایم باز شده. کمی میتوانم منظورم را برسانم اما با صدای خشدار که به گمانم روی اعصاب همه است.
10 روز منظورم را با صدایی خیلی آرام، آن هم فقط در مواقع ضروری به گوش اطرافیانم رساندم. 10 روزی که هر روز به کسانی که توانایی صحبت کردن ندارند فکر کردم، توفیقی اجباری بود برای آنکه بفهمم واقعا حرفهایی هست که نیازی به بیانش نیست. در پاسخ هر حرفی میتوان خاموش ماند و چیزی نگفت ولی ما عادت کردهایم یک چیزی بگوییم. که مراعات ادب را کرده باشیم. که همینطور بیهوده حرف زده باشیم. من مدعی به کم حرفی نیز چنین بودم و زهی خیال باطل که فکر میکردهام لابد چه شاهکاری خلق کرده است خدا.
درست است از نعمت همصحبتی جانانه با متانت محروم شدم، درست است روزی که رفته بودیم گردش طبیعت مثل همیشه آرام بودم اما با این تفاوت که صحبت هم نمیکردم حتی، ولی زین پس جانانه لذت توانایی بیان را خواهم چشید.
راستی! رستورانی که قبل از معلم یک، روبروی در شمالی پارک ملت مشهد قرار داری و کنار با باشگاه تیراندازی هستی! با وجود اینکه فرنی آماده نداشتی، برایم عصرانه فرنی گرم سرو کردی تا صدای گرفتهام را بهبود بخشی. دمت گرم حاجی!