عذر خواهم که شاید نفهمید چه گفتهام!
به احتمال زیاد برای کسی که مینویسم هیچقت نوشتهام را نخواهد خواند. اما من میخواهم که بنویسم. و فقط برای او. او از جنس من است. دختری با تمام ویژگیها و جذابیتهای یک زن. با وقار و بیآزار. حداقل آنکه به من یا اطرافیان من آزاری نرسانده است.
تا همین چند ماه پیش، من به خودم یعنی به افکارم اجازهی قضاوت دربارهی شخصی را داده بودم که تنها حرفهای دیگران را دربارهاش شنیده بودم و دریغ از حتی یک ملاقات حضوری. فکر بد نکنید! نه! هیچگاه هم بدی او را برای کسی نگفته بودم. اما همین که توی مغزم دربارهاش پیشداوری کردم این روزها کمی دلم را غمزده میکند. کاش میشد به او زنگ بزنم و بگویم چقدر از اینکه این روزها از صمیم قلب خوشحال است و همه این را میدانند، خوشحال هستم. کاش میشد به او بگویم که قویترین سرباز عاشقی است. که برای نگهداشتن همسر و همراهش همیشه همین طور محکم به میدان نبرد قدم بگذارد.
پایان این جمله کمی جراتم داد برای فرستادن پیامی صمیمانه و حتی کمی خواهرانه. باشد که دل به دریا بزنم.