هنرمند یا هنردوست فرقی نمیکند...
هنرمندان عاشق اند. منظورم آن نیست که عاشق هنر باشند نه. دقیقا همان عشق زمینی و غیرخدایی را میگویم. انگار هر کسی که وارد این دریای بی کران میشود، دلش بند یکی از موجودات دوپای روی این کره خاکی بوده یا هنوزم هست. انگار برای فرار کردن از غم دوران هجر و دلتنگی بهترین درمان برای آدمیزاد است که خودت را محدود در چهاردیواری هنر کنی.
مدادهای رنگی ات را بچینی کنار هم و کاغذی سفید پهن کنی و عاشقانه های گفته و ناگفته ات را خط خطی کنی. هرکسی که قلم مو به دست میگیرد، باید دلش جایی در اسارت رگ پنهایی باشد که از قلب آدمی سرچشمه گرفته و گرنه آن چیزی را که خلق میکند ارزنی نمی ارزد. فقط آنهایی که عاشق اند میتوانند باغ بهشت را قاب لنزهای دوربین و تلفن هایشان کنند و حرکت را به سکون وادارند. در صورتی که همچنان حس امید و زندگی را در بیننده به حرکت در می آورند. فقط عاشق میتواند به مثابه معراج به سوی معشوقش بنوازد یا که آوازش را بر سرش بگیرد و بخواند. کسی که روی صحنه بازی میکند به امید آن است که معشوقش به تماشایش بنشیند. نه کسی نمیتواند هنرمند خطاب شود و عاشقی نکرده باشد. هنر، وسیله اییست برای فرار، هجوم، پناه، غرق شدن یا نجات هر عاشق، که همه اش باهم و در یک لحظه اتفاق می افتد.
- ۹۵/۰۳/۲۳