حالا تو بگو حماقت است!
اگر دیر ناراحت میشوم یا اگر ناراحت شوم به روی خودم نمی آورم و فوری فراموش میکنم، دلیل بر این نیست که بعضی مسائل را متوجه نمیشوم، نمیفهمم دور و برم چه خبر است. اینکه اگر میشنوم فلانی پشت سر من بدگویی کرده، اما همچنان با او طوری رفتار میکنم که با بقیه دوست هایِ معمولیِ خوب هم دلیل بر این نیست که من ادا در می آورم و در دلم حرص میخورم!
من از درون هم همینقدر آرامم. شاید کمی (خیلی) احمقانه بنظر برسد. دوستی می گفت: آخر اینطوری اطرافت پر میشود از آدم های الکی. گفتم آدم ها برای من مرز دارند. حد دارند. هر چقدر هم که با خوبی رفتار کنم، آن ها که نمیتوانند دیواره های معرفت و دوستی را کنار بزنند. میتوانند؟ نمیتوانند! این وسط هم آن کسی که سود میبرد و دست پر از قضیه خارج میشود منم. بگذار بگویند حماقت میکند.
کسی که به حاشیه ها و حرف های بیهوده بیشتر از اندازه ایی که باید، فکر نمیکند، کسی که با خیال آسوده و رضایت درونی از رفتارش ادامه میدهد من هستم. همان هایی که قصد دخالت یا آزار دیگری را دارند، عمدی یا غیر عمدی که از ذات افراد ریشه میگیرد، نمیتوانند جهان را متفاوت تر از دنیای بخیل و کودکانه شان تصور کنند. چیزی که تا به امروز در آن زیسته اند.
هیچ چیز بالاتر از فراموشی در این آشوب افکار پوچ برخی آدم ها نیست.
- ۹۵/۰۳/۲۲