نمیداند، بگوییدش
اینکه هر روز و هر ساعت حرف تو بر دهانم است، اینکه هر کجا که میروم مدام از تو صحبت میکنم؛ داستان های جالب انگیزی که احتمالا برای دیگران خیلی کسل کننده است، به صورت تکراری ورد زبانم شده اند؛ و با آب و تاب تعریف کردنم از جریان پارک کردنمان کنار خانه ی فلانی گرفته تا قدم زدن شبانگاهی مان روی قله کوه، به این معنا نیست که تو در تار و پود زندگی ام تنیده ایی! البته شاید هم اصلش همین باشد. بهرحال تو جزئی از من هستی و من جزئی از تو. این حرف ها را کنار بگذاریم. میخواستم بگویم اگر من کوچک و بزرگ را از وجودت لبریز میکنم، یکی از دلایلش آن است که من ممنون دارت هستم. روشن تر بگویم، راهی جز این ندارم که نشان دهم که هرگز آدم نمک نشناسی نبوده ام. برای همین است که وقتی در حال دویدنم، میگویم فلانی راه رفتن را یادم داده. وقتی شعر مینویسم میگویم فلانی الف با را به من آموخته.
از آدم های زیادی در زندگی ام درس گرفته ام و درباره شان نوشته یا سخن گفته ام. اما تو معلم ترین معلمم بوده ایی. گفته بودمت. خودت هم خوب بیاد داری که برایت نوشتم، "مراقب رفتارت باش". تو چون پیامبران درس زندگی به من آموختی و هنوز هم می آموزی، حتی از دور. پس مراقب باش. اینجا یک نفر، یاد میگیرد که زندگی مسئولیت است. باید قبولش کنیم، که برای خودمان زندگی کنیم و در عین حال حق آدم ها را نابود نکنیم. بهترین های وجودمان را تسلیم دیگران کنیم اما برای اطرافیان نزدیکمان هم ارزش بگشاییم.
اینجا یک نفر دارد بر روی رفتارت چشم چرانی میکند، زندگی می آموزد از تو.
- ۹۵/۰۳/۲۰