خانوم پ الف لنگه نداره
خانوم پ الف از آن دسته آدم هایی است که وقتی کنارش مینشینی، نمیفهمی عقربه های ساعت چگونه به جلو قدم می گذارند. منظورم این است، نوعی احساس آرامش داری. مثلا دوست داری ساکت بنشینی تماشایش کنی. بدون آنکه حرفی به زبان بیاوری، خودش حدس میزند دلت میخواهد چه چیزی بشنوی. یا که حتی چیزی هم نگوید تو میفهمی که چه میخواهد از پسِ چشمان عسلی اش به تو بفهماند. میداند چگونه بدون لمس دست هایت، نوازشت دهد. یک جوری به حرف هایت گوش می دهد انگار که تن صدایت، شاهکاری از سمفونی های شوپن است و شگفت زده می شود.
خانوم پ الف انگار یک چیزهایی درونش دارد که دقیقا همان ها را من هم دارم. چیزی شبیه چرخ دنده! چرخ دنده هایی که وقتی کنار هم قرارشان میدهی، گویی برای هم ساخته شده اند. غافگیرکننده نیست شبیه یک نفر نباشی اما کاملا شباهت داشته باشید.
از آن مدل گوشه گیرهایی است که کسی نمیفهمد چقدر از تنهایی و از خودش لذت میبرد، در عین حال میتوانی با اصلِ داستانِ وجودش همزاد پنداری کنی. پ الف به سبک خودش دوستی می کند. به سبک پارچه های گلدار، پر از رنگ و لعاب اما ساده. گرم.
من که خوشحالم لازم نیست چفت دهانم را در کنارش، سفت کنم. افکارم او را نمی گزد. انگار که ماده ضد گزیدگی دارد در بدنش.
- ۹۵/۰۱/۲۰