وای به حال واژه ها
نوشتن به معنای خاص نویسندگی که به همین راحتی نیست. نمیدانم چه تب واگیرداری است که میان ما جوان های رویا پرداز افتاده است. نفری یک قلم به دست گرفته اییم و جار و جنجال به راه انداخته اییم. حتی قلم هم برنداشته اییم، تنها صفحه گوشی یا کیبورد لپ تاپ هایمان را فشار می دهیم و یکی مان کانال راه اندازی میکند توی تلگرام، یکی مان (مثل منِ نابلد) صفحه ایی درست میکنیم و چند کلمه را سر هم میکنیم و اسمشان را می گذاریم جمله. جمله ها را با همان ترکیب ناقص و بدقواره کنار هم قرار می دهیم و لابد فکر میکنیم شده اییم داستان نویس، شاعر، نویسنده!
تا اینجای کار که روند همیشگی بوده و هر نویسنده بزرگی هم بالاخره از نقطه صفری شروع به کار کرده است. مشکل اساسی آن جاست که من و امثال من هنوز دل به کار نداده، شروع میکنند به نوشتن کتاب! کتاب هایی که ارزش ادبیات کهن فارسی را به خاک می اندازد. اصلا انگیزه چیست که آنطور خودمان را دست بالا هم میگیریم که انگار شاخ غول شکسته اییم.
ادبیات نوشتن، خود به تنهایی چنان ژرف و بی انتهاست که (منِ کوچک) نباید جرات آنکه اسم نویسنده روی خود بگذارم را حالا حالا ها داشته باشم.
بنویسید. باید آنقدر بنویسید تا واژه های مغزتان ته بکشد. هر آنچه گوشه کنار ذهنتان دارید را روی کاغذ بریزید. اما وقتی تمام شد خیال نکنید دیگر وقت آن رسیده که برخود ببالید. وقت آن است که تکانی به خود دهید و با آگاهی بیشتری، سراغ جان دادن به واژگان بروید. (نه تنها برای نوشتن که برای هر حرفه ایی صدق میکند) مطالعه کنید و لایه های درون علاقه مندی هایتان را بشکافید.
- ۹۵/۰۱/۱۲