مهر و موم شده
همان طور که چشم دوخته بود به نامه های برگشت خورده، به هیچ فکر میکرد. در کمال ناباوری برایش سخت بود هضم کند که چرا این حجمِ عظیم شوق، سر به مهر پس فرستاده شده است. غمی بزرگتر از قبل انباشته شد روی غم های تلنبار شده قبلی. آخر پایش را گذاشته بود روی قلب تپنده اُمیدش.
عادلانه نبود که مسکن نیافته، از سرزمین ایمان به عشق رانده شده باشد. محکوم به تبعیدی شده بود که به جای گستاخ تر کردنش، بیش از پیش خاموشش میکرد.
پهنای صورتش را لبخند کمرنگی در بر گرفت. هنوز هم به هیچ فکر میکرد. نامه ها را قبل از آنکه توی کشوی اول میز کارش بگذارد از ابتدا شروع به خواندن کرد. یکی یکی و کلمه به کلمه. با اتمام هر صفحه، هر جمله و هر واژه حتی تمامی حسِ بی نظیری که در لحظات نوشتنشان تجربه کرده بود، در دهانش مزه مزه کرد.
دلگیر و آرام به پشتی صندلی اش تکیه داد. تنها میدانست این مخاطب نامه هایش است که دارد به خودش خیانت می کند. یک روز خواهد فهمید.
- ۹۴/۱۲/۰۹