کاکتوس و من

Quand c'est

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ق.ظ
از لا به لای عطر همیشگی موهای شرابی رنگش همیشه غمی نهفته استشمام میشد. که گاه گاه از پشت خنده های پرمهرش سرک میکشید و نمایان میشد و شاید فقط کسانی که مثل من عاشقش بودند، آن را درک میکردند. درست همانند خانوم معلم های اول دبستان، آبستن از مهری بی دریغ، رنجش را پنهان میکرد.
بعدها، خودش برایم تعریف کرد. از شبه خوفناکی که سایه انداخته بود روی زندگی اش، که دستش را گذاشته بود بر گلوی پدرش و در وجود او ریشه دوانده بود. آخر آن غول بی شاخ و دم، انگشت نشانه اش را میگیرد به سمت کسانی که فکرش را نمیکنید.
دیروز فهمیدم دنیا، پدر معلم فرانسه ام را از او گرفت. فقط اشک ریختم.
  • هلیا استاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی