پشیمانی باید سود داشته باشد
چشمانم را بسته بودم. صدای ممتد قار قار کلاغ ها و سرمایی دلنشین که لحظه لحظه داشت توی رگهایم رخنه می کرد، حس کردن این خوشبختی را چندین برابر کرده بود. وجود دلگرمی زندگی ات، کوهِ زندگی ات که حتی در نبودش می توان به آن تکیه کرد، همه این ها را یکجا داشتن شبیه قصه ها شیرین و باور نکردنی است.
اما راستش را بخواهید من استادِ خراب کردن ام، استادِ گند زدن به همه چیز. نه که بخواهم و از قصد باشد. انگار توی وجودم رفته است که باید گند همه چیز را در بیاوری! بعد هم شدیدا پشیمان می شوم که ای داد، کاش نمی کردم. تمرین میکنم، دوباره در همان موقعیت که قرار گرفتی پس تکرارش نکن. حیف! حیف که دوباره هم گند می زنم به داستان، شبیه دختر بچه های ٥ ساله و لوس و ننر دانه رفتار میکنم.
هر بار چنان عکس العملی می بینم که دلم قرص می شود نه! به این زودی ها خسته نمی شود از کودکانه هایم، اما خب فقط خدا کمک کند. و گرنه بزودی همه از دستم به ناله می افتند و آن وقت باید بروم یک گوشه و بمیرم!
- ۹۴/۱۱/۱۳