صداقت محض شکست خورد؟!!
چندی بود عزمم را جزم کرده بودم صادق محض باشم. یک عاشقِ صادق. خرسند از تصمیم بسیار فهیمانه ام (!) و راستش را بخواهی نسبتا سرشار از لذت شروع کردم به زندگی با قوانین جدید.
همیشه یکی از افتخاراتم این بود که تا حد امکان از دروغ پرهیز میکردم. نه این که بگویم دروغ گو نبودم، خب امامزاده معصوم نیستم که، آدم یک وقت هایی، یعنی خیلی وقت ها برای دلخوشی هم که شده دروغ می گوید. اما فقط از بی مورد هایش اجتناب می کردم.
ولی میدانی، دروغ نگفتن با صادق محض بودن بحثش جداست. یک جورایی هم راه افتاده بودم! یاد گرفته بودم کم کم بگذارمش کنار دوز و کلک ناخودآگاه لعنتی را. توی عمق نقش واقعی خودم فرو رفته بودم. درست همان حوالیِ دست و پنجه نرم کردن با تصمیمِ شاخ و غولم بودم که
من دو رو خطاب شدم. بگویی نگویی دلم شکست.
اصلا گیج و مبهوت مانده بودم. من؟ منی که نهایت تلاش را بکار گرفته ام. خواستم بگویم آن طورها که تو فکر میکنی نیست، اشتباه میکنی، صبر کن دفاعیه ام را بخوانم..
اما سکوت کردم. کسی که بخواهدم یک روز خودش می فهمد. میدانی؟ اگر نفهمید هم مهم نیست.
- ۹۴/۱۰/۱۶
مطالب خوبی دارید خوشم اومد واقعا مطالبی جالبی دارید. ممنون میشم از سایت من بازدید کنید.
اگه خواستین تو سایت تبادل لینک نیز می کنیم.