آرزو های دوست داشتنی من
یک روز انجامش میدهم. به خودم قول داده ام. یک روز خاص را از بین روزهای سال می کشم بیرون. احتمالا یک روز زمستانی و سرد. لباس گرم میپوشم و یک ظرف اسپند دود کنی، یک کیسه ذغال، یک کیلو اسپند هم میگذارم توی کیفم. یک بسته کبریت بی خطر هم می اندازم گوشه ی جیبم. راهم را می کشم می روم یک گوشه و کناری از شهر. چهارراهی را تصادفی انتخاب میکنم. شاید هم تصادفی از آنجا یا یک خاطره عجیب عبور کرده باشم. از صبح الطلوع برای غریبه ها اسپند دود میکنم تا انتهای شب.
سوز سرما توی گوشم میزند.
باد از گوشه ی گره روسری ام می دود توی گوشهایم و از سرما سوت میکشد. پیشانی ام بی حس می شود اما به محض اینکه ذغال ها جرق می شوند و با دست و دل بازی تمام یک مشت اسپند رویشان می ریزم و شروع می کنند به دود شدن به سمت آسمان، درست همان موقع با آن ها اوج می گیرم و صعود می کنم به قله ی آرزوهایم.
احتمالا اگر مهاجر این آرزویم را بشنود بیشتر از من نا امید میشود :) آخر همیشه می گوید آرزوهای من کجا و آرزوهای تو کجا؟!
آه این را یادم رفت بگویم. دلم می خواهد برای هر ماشین جداگانه " لا حول و لا قوة الا بلله " بخوانم تا به سلامت بروند سوی زندگی شان.
و چه لذتی از این بیشتر؟ :)
- ۹۴/۱۰/۱۵