سیاست یا زنی در آستانه 30 سالگی
پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۱۵ ق.ظ
معمولا وارد دنیای کار شدن باعث میشود بیشتر به سمت تفکر درباره اوضاع سیاسی-اقتصادی تمایل پیدا کنید. شاید به دلیل فضای مردانه محیط کار یا حتی گرفتن حقوق که شما بیشتر به مسائل اقتصادی-اجتماعی فکر میکنید و همین باعث میشود نظراتی درباره نوع سیاست هم داشته باشید. اما این موضوع کاملا برای من متفاوت بوده، یعنی از روزی که به طور رسمی کار در فضای اداری-دانشگاهی را شروع کردم، کاملا از سیاست دور شدم. نه تنها سیاست که از اخبار هم. منی که اخبار ساعت 9 را همیشه دنبال میکردم، تمامی نقدهای کارشناسانه را با اشتیاق گوش میدادم (هرچند که چیزی نمیفهمیدم!)، حالا حالم بهم میخورد از هر خبر، نظر، تفکر و هرچیزی که مربوط باشد به سیاست و اقتصاد. یعنی یک جوان، در کشوری زندگی میکند که آنقدر آینده مملکت خود را مبهم میبیند که فکر کردن به مسائلش او را به تهوع میکشاند. تهوع و سرگیجه فیزیکی!
کمی با خودم بالا و پایین کردم. یعنی گفتم مگر میشود؟ شاید داری اغراق میکنی دختر! اما با احتمال غریب به یقین، دلیلش را ترس دانستم. یعنی ترس از آینده، عدم توانایی برای برنامهریزی صحیح آینده شخصی و بسیار مسائلی از این قبیل باعث شده است حتی بدنم این چنین واکنش نشان دهد. که این ضعف فیزیکی نشان از ظرفیت کم روحی و فشار روحی ست.
اوضاع به قدری برایم فشار دارد که حتی دیشب خواب روحانی را دیدم. شب بود. آمده بود برای سخنرانی، دیگر استادیوم نبود. شبیه محوطه فوتبال چمن پارک محلهمان بود که دور تا دورش حصار سفیدرنگ 3 متری کشیدهاند. مردم رمق نداشتند. هیچکس نظر نمیداد. همه آرام و در سکوت متفکر به جایی خیره شده بودند. نزدیکش رفتم و کمی بلندتر از حالت معمولی گفتم "اصلا خوب نیست. اصلا خوب نیست و من توان درست کردنش را ندارم".
کمی با خودم بالا و پایین کردم. یعنی گفتم مگر میشود؟ شاید داری اغراق میکنی دختر! اما با احتمال غریب به یقین، دلیلش را ترس دانستم. یعنی ترس از آینده، عدم توانایی برای برنامهریزی صحیح آینده شخصی و بسیار مسائلی از این قبیل باعث شده است حتی بدنم این چنین واکنش نشان دهد. که این ضعف فیزیکی نشان از ظرفیت کم روحی و فشار روحی ست.
اوضاع به قدری برایم فشار دارد که حتی دیشب خواب روحانی را دیدم. شب بود. آمده بود برای سخنرانی، دیگر استادیوم نبود. شبیه محوطه فوتبال چمن پارک محلهمان بود که دور تا دورش حصار سفیدرنگ 3 متری کشیدهاند. مردم رمق نداشتند. هیچکس نظر نمیداد. همه آرام و در سکوت متفکر به جایی خیره شده بودند. نزدیکش رفتم و کمی بلندتر از حالت معمولی گفتم "اصلا خوب نیست. اصلا خوب نیست و من توان درست کردنش را ندارم".
خواب تراژدی-کمدی عجیبی بود. اصلا شاید خندهدار بود. و شاید هم زیاد فیلم دیدهام و یا کتاب خواندهام و
شاید منِ مردمِ عام، فقط گران شدن دلار را از این اوضاع سیاسی لمس کنم. اما مغزم جایی نگران 30 سالگی صاحبش است.
شاید منِ مردمِ عام، فقط گران شدن دلار را از این اوضاع سیاسی لمس کنم. اما مغزم جایی نگران 30 سالگی صاحبش است.
- ۱ نظر
- ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۱۵