وسواس های رفتاری من
معمولا وقتی کتاب میخوانم، به بخش های جذاب کتاب (یا بعضا نوشته) که میرسم حال عجیبی به من دست میدهد. حال عجیبی که نه کلمه مناسبی برایش پیدا میکنم و نه شاید بتوانم به درستی توصیفش کنم. اما برای توصیفش میکوشم، امید که حالم را بفهمید.
هنگام مطالعه، گاهی به جمله ایی میرسم که از فرط جذابی، شبیه زردآلوی تابستانی ست. شیرین و آبدار. مثل زردآلو که دهان را آب می اندازد و میل به خوردن دومین عدد از آن را در ما ایجاد میکند، واژگان آن جملات نیز مرا را به خواندن و بیشتر خواندن وا میدارد. به سرحدی بی انتها. دقیقا در همان لحظه هاست که حالی عجیب، حالی شبیه افسوس یا حسرت دارم. برای تمامی افرادی که این جملات را نخوانده اند. و همچنین به نوشته هایی، و به کتاب هایی فکر میکنم که من، در این سن باید خوانده بودم. (ولی هیهات! تنبلی و کم کاری) شاید آنقدر که در واقعیت اتفاق می افتد نتوانسته باشم حال و روزم را در این لحظات، توصیف کرده باشم. اما همینقدر بدانید گاهی، حتی سردرد میشوم. سردری که شبیه جنون است. اغراق نمیکنم، باور کنید.
امیدوارم، اتفاقی بیفتد. اتفاقی شبیه، توانایی بلعیدن واژگان در کسری از ثانیه. مگر تنها در این صورت کمی آرامش پیدا کنم. و ترسم از آن روزی ست که این حال در من کمرنگ و یا بی رنگ شود.
- ۱ نظر
- ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۲۶