از جمله مواردی که توی این دنیا بابتش خیلی خوششانس بودم، پیدا کردن دوست بوده. چه دوستهایی که توی مدرسه و دانشگاه پیدا کردم، چه کسایی که به واسطه دوست دیگهیی پیداشون کردم.
یکی از این دوستایی که منظورم هست، سعید هستش. سعید دوست من نبوده، در واقع دوست برادر دوستم بوده! (بله ما اینجوری دوستای بقیه رو برای خود میکنیم :))) ) اما چه طور میشه یه آدمی که دور بوده، اینقدر ارزشمند باشه؟ که هر وقت به خوبیهایی که در حقت انجام داده فکر میکنی، چشمهات پر از اشک بشن؟ جوابی جز این ندارم براش، که این آدمها روح بزرگ و شریفی دارن. هر وقت میخوام درباره سعید به کسی توضیح بدم، میگم ایشون واقعا مرد شریفی هستن. درست به معنای واقعی نام شریف: اصیل، پاک و قدرتمند و مرد بزرگ. با اینکه تفاوت سنی کمی داریم و چند سالی فقط از من بزرگتر هست، فاصله خیلی زیادی از نظر تجربه و خرد داره. میتونم بگم یکی از الگوهام چه در انسانیت، چه در کار و حرفه تخصصی و چه در زندگی روزمره هستش.
دیروز یه مشکل فنی داشتیم توی خونه و خیلی نگران بودیم. در واقع ترسیده بودیم چون ممکن بود جونمون رو از دست بدیم. بابا دنبال کسی بود که برای تعمیرات و برقکاری بیاد خونمون. اولین کسی که ساعت 5 صبح به ذهنم رسید سعید بود و به بابا گفتم بذار بهش خبر بدم، چون مطمئنم اونقدر دل میسوزونه که میشه چشم بسته به هر چیزی که میگه اعتماد کرد.
هیچوقت نتونستم برای بزرگیهایی که در حق من انجام داده، کاری به عنوان جبران انجام بدم. اما از ته دلم آرزوی موفقیتهای بیشتر و خوشبختی به معنای کلمه رو دارم براش. البته بگم که روزی که با غزاله عزیز ازدواج کرد، بیشتر از خواهر نداشتهاش خوشحال بودم و خاطرم جمع شد که قراره کنار همدیگه زندگی بینظیری رو بسازن. دو انسان فوقالعاده. قول میدم حداقل خواهرشوهر خوبی برای غزاله باشم اینجوری شاید در حد خودم تونسته باشم کاری انجام بدم.
از طرف یک خواهر کوچکتر برای بابا سعید (بله من خواهر کوچکترشم ولی اون بابا سعید :)) )