کاکتوس و من

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رضا ثروتی» ثبت شده است

رضا ثروتی

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۱ ق.ظ
دیروز را در میان یکی از آن بهترین روزهای زندگیم قرار دادم. به شکل شگفت‌انگیزی تجربه‌ایی جدید و لذت‌بخش بود. از همان روزها و اتفاقات که شبیه‌شان فقط توی فیلم‌ها می‌توان دید.

** لحظه اولی که در سالن اصلی تئاتر شهر را باز کردیم، ناگهان صدایی میخکوبمان کرد. "کی به اینا اجازه داده وارد سالن بشن؟" چنان کوبنده فریاد کشید که تقریبا خفقان گرفته بودیم و خیلی سریع اما با همان نظم همیشگی راه رفتنمان به سمت ردیف دوم رفتیم. آرام توی صندلی‌مان خزیدیم. هیچکدام حتی به صورت دیگری نگاه نمی‌کرد. گرم سخنرانی داغی بود. صحبت‌های رضا ثروتی ربطی به موضوع کارگاهش که "شعر تاتر" بود، نداشت. مشخص بود از کسی، چیزی و شاید جایی دلش گرفته و حالا دارد سر ما خالی می‌کند. هر چند به قول خودش شخصیت صفر و یکی داشت. یا حالِ خوب خوب یا کاملا از بین رفته.
رضا حرف میزد و من کیف می‌کردم. حرف می‌زد و من اوج می‌گرفتم. از غول‌های تئاتری، جشنواره‌های تئاتر ایتالیا، شوپن تا شهید همت گفت. از آن جنس حرف‌‌هایی بود که همیشه برای شنیدنشان التماس دنیا را می‌کنم. خودش هم از آن جنس آدم‌هایی بود که برای دیدنشان و کمی معاشرت از کلاس‌های دکتر باقری‌ام میزنم! بعد از آنتراک میانی، همه را به روی صحنه خواند، حتی مایی که به عنوان گزارش‌گر رفته بودیم. اولین تجربه تمرین ابتدایی تئاتر روی صحنه شور عجیبی در من به پا کرد. رضا بیشتر از آن‌که درس بدهد، خاطره می‌گفت. خاطره‌هایی که میان هر کدامشان، زندگی نهفته بود. تصویر خاطرات و شیوه‌ی زندگی کردنش حال غریب و عجیبی داشت. زندگی بدون ترس، بدون بند و رها رها. اجازه‌مان نمی‌داد سالن را ترک کنیم. نگه‌مان داشت تا شعری از بورخس بخواند و سپس ما دو نفر، سالن را در غریب‌ترین شکل ممکن ترک کردیم تا به کلاس بعدی‌مان برسیم. و اما شعر این بود:

اگر بتوانم یک‌بار دیگر زندگی کنم
می کوشم بیشتر اشتباه کنم
نمی کوشم بی نقص باشم
راحت‌تر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم
در واقع ، چیزهای کوچک را جدی تر می گیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک‌ می کنم
بیشتر به سفر می روم
غروب‌های بیشتری را تماشا می کنم
از کوه‌های بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانه‌های بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آنها نبوده‌ام
بیشتر بستنی خواهم خورد ، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری های تخیلی کمتری
من از کسانی بودم
که در هر دقیقه‌ی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بی شک لحظات خوشی بود اما
اگر می توانستم برگردم
می کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم

اگر نمی دانی که زندگی را چه می سازد
این دم را از دست مده

از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی روند
بدون دماسنج
بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات

اگر بتوانم دوباره زندگی کنم ، سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم ، می کوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز
بیشتر دوچرخه‌سواری می کنم
طلوع‌های بیشتری را خواهم دید و با بچه‌های بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
اما حالا هشتادو پنج ساله‌ام
و می‌دانم رو به موتم

                      خورخه لوئیس بورخس **


و تا پایان روز، می‌اندیشیدیم که چرا بیشتر از این زندگی نمی‌کنم.


  • هلیا استاد