کاکتوس و من

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

مرا بخون (!!)

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۳۶ ب.ظ

به نظرم اینکه ۱۳،۷۶۰ نفر آدم رو خونده باشن خیلی دلچسب تر از ۱۳،۰۰۰ تا فالور داشتن تو اینستاگرام هستش. آدمای مختلف، گذری، اونایی که ثابت میان سر میزنن. اونایی که کامنت میذارن. با اسم مستعار یا اسم خودشون. یا حتی اون عزیزایی که میان تو تلگرام، وویس میفرستن و جزییات هر بحث رو به اعماقش میکشونن. 

داشتن کسایی که بخونن تو رو امید به زندگی رو به طرز چشمگیری افزایش میده. 


زیاد باد!

  • هلیا استاد

بایگانی خاطرات

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۱۲ ب.ظ

من امروز یک حس عجیب و غیر قابل توضیح رو تجربه کردم. یک حس عجیبِ تماما غریب! با مقدار قابل توجهی ترس!


در حد ثبت شدن!


  • هلیا استاد

این متن ارزش خواندن ندارد

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ب.ظ
من نمیدونم چرا اینقدر بدنم به کافئین واکنش نشون میده! یحمتل فکر نکنم به هیچ ماده مخدری اینطور واکنش نشون بده. کاش اینقدر بی‌جنبه نباشه. یعنی یک فنجون نسکافه الان مغزم رو مثل ساعت بیدار نگه داشته.
کنارم یه بطری ۲ لیتری دوغ محلی گذاشتم که مگر بشوره ببره! همچنین یکم بنویسم که مغزم آروم بگیره.

سو‌ژه کم میبینم. کمتر فکر میکنم. کمتر به اطرافم توجه میکنم. یعنی مثل یک رباط از صبح تا شب کار میکنم و حتی گاهی میشینم پای تلویزیون! که این اصلا خوب نیست. شاید برای همین باشه که از کیفیت نوشته‌هام اصلا رضایت ندارم. اما حداقل این خوبی رو داره که اینجا وبلاگ هستش. همون فضایی که میشه راحت نوشت و راحت خونده شد. و حتی خیلی راحت میشه دو پاراگراف کاملا بی‌ربط نوشت و نگران نبود که چندتا آشنا قراره بخوننش. چون اینجا قدیمی عه. با همون حس عمیق غیر قابل توضیح. مثل حس خرید لباس عید برای یک بچه ۶ ساله.
  • هلیا استاد

عادت ماهیانه، سالیانه

جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۱۳ ب.ظ

بعد از مدت‌ها تو خونه برای خودم تنها شدم. اینقدر که برای هر لحظه و هر ثانیه برنامه بیرون از خونه داشتم (دیدن دوستا، خونه مادربزرگ، خرید لباس برای برادر، محل کار، کلاس درس و ...) واقعا داشتم خفه میشدم. درسته که کارهایی که انجام میدادم باب میلم بوده اما واقعا و عجیبا (!) دلم میخواست میشد همونا رو تو خونه انجام میدادم.

فکر کنم هم خدا خواسته بهم حال بده و صدای بارون هم تنگ این تنهایی دلنشین که داره با خوندن آموزش متلب میگذره، کرده.

دیروز یه دوست عزیزی بهم میگفت داری به خودت بی‌احترامی میکنی. به خودت و اولویت‌هات. یکم از اون لذتی که تو از خودگذشتگی کردن می‌بری کم کن. جای دیگه و به یه نحو دیگ ارضاش کن. همیشه فکر می‌کردم مهم لذت بردن است. اما حالا باید بسنجم که لذت بردنم از سر عادت نبوده باشه.

  • هلیا استاد

نظر بگذارید برایم. لطفا!

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۱۴ ق.ظ

به روزهایی دارم نزدیک میشمم که حس میکنم هیچ کار مفیدی تو زندگیم نکردم و میرم تو یه حس افسردگی مانند، بعد نه میتونم کار کنم، نه درس بخونم، نه مطالعه کنم و نه یاد بگیرم. حتی نمیتونم از بیرون رفتنام و از تفریحام لذت ببرم. من به دلیل عدم توانایی کنترل افکارم در برابر میل به زیاده خواهی و کمالگرایی، بسیار آسیب دیدم. و همین موضوع همیشه باعث شده خروجی و بازدهی خیلی کمی داشته باشم. 

نیازمندم تا بشینم، دوباره با خودم خلوت کنم و یه چیزایی رو از نو برنامه‌ریزی کنم. در این صورت شاید از اون حس یاس و ناامیدی پربار نبودن زندگیم فاصله بگیرم. بنظر شما این اخلاق درست شدنی هست؟ یا من عادت کردم به لذت نبردن از لحظات بنا به هر دلیلی؟


  • هلیا استاد