کاکتوس و من

من آن شقایق دشتم

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۵۱ ق.ظ

گفت: "نمیشه!" دهانم باز مانده بود یعنی به اصلاح دهانم باز مانده بود. در واقعیت مغزم دستور به عدم واکنش میداد.

گفت: "نمیشه" و انکار پتکی بود که روی سرم کوبیده میشد. درست مثل همان آسفالت داغی که روی سر شقایق‌های دشت ریخته بودند.

ماجرا از این قرار بود که برای خاطر محیط زیست و برای خاطر فرهنگ زیبای استفاده از دوچرخه تصمیم گرفتم از فردا صبح آن روز با دوچرخه بروم سرکار. به آرمان زنگ زدم و پرسیدم که می‌شود برای چند روزی دوچرخه‌اش را قرض بگیرم و امتحان کنم که توان فیزیکی‌اش را دارم یا نه؟ اما دلم آنقدر هوایی شده بود که اگر لازم بود تا خوزستان هم رکاب میزدم.

همان حس درونی که همه زن‌ها داریمش گفت تماسی بگیر و ببین اصلا اجازه داری یا نه. که بله! همکارم گفت: "نمیتونی! نمیشه! نگهبانی ایراد می‌گیره! حراست هم!" 

و من عمیقا افسوس خوردم.

 زن بودنم انگار شقایقی بود در دشت، که از قضا افتاده ست در بداقبال ترین منطقه آن اطراف که راهسازی انتخابش کرده بود.

 

 

عکس از محمد استاد هاشمی


  • هلیا استاد

نظرات (۴)

طعم تلخ محدودیت تو این جامعه  رو همه زنان تجربه کردند هر کسی به شیوه ای! تو زنی تو نمیتونی، نمیشه ؛عیب ؛مردم چی میگن .....
پاسخ:
واقعا تلخ ه. هیچوقت تا این اندازه لمسش برام دردناک نبود
امروز داشتم با خودم می گفتم هم پسر یا مرد و هم دختر یا زن نیاز دارن به یه حریم امن، باید تخلیه بشن که بتونن زندگی کنن.

پاسخ:
دردناک تر از همه اینها اینه که هم سن و سال هایی داریم که هنوز عقایدشون مثل گذشتگانمون هستش.
غم‌انگیزه و تلخ...
پاسخ:
خییلی
خیلی زیاد :(
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • الان که دوچرخه سواری خانم ها محدودیت نداره! 
    پاسخ:
    شهر ما فرق میکنه یکم. مشهد هستم
    البته بیشتر منظورم دوچرخه سواری تا محل کار بود. محل کارم مشکل داره.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی