دغدغه های سنگی
همین لحظه و همین ثانیه دلم به طور عجیبی گرفته است. از اتفاق های بد، از زشتی های دنیا، از چیزهایی که دل آدم را واقعا میفشرد.
همیشه خدا اهل دیدن فیلم های جنایی، ترسناک و یا دارای مزمون های خشن بوده ام اما در دنیای واقعی، همه چیز فرق میکند. انگار به خوبی می توانم دنیاهایم را از هم تمییز دهم. راستش این روزها با وجود آنکه برای من، روزهایی بی دغدغه یا بهتر بگویم کم دغدغه است (این نکته از قلم نیفتد که من هم، کاملا به مشکلات واکسینه هستم:) )، دلم از درد و رنج هایی که گوشه و کنار دنیا اتفاق می افتد میگیرد. یعنی قلبم فشرده میشود. درست مثل وقتی که میفهمی معشوق را برای همیشه از دست داده ایی. انگار، مهر و عطوفت، جایی روی این کره خاکی، خودش را برای همیشه گم و گور میکند. انگار که ما دیگر لیاقت پاکی قلب نداریم و از ما قهر کرده است.
باشد روزی که لبخند، از لب هیچکس دور نباشد.
- ۹۶/۰۲/۱۰