کاکتوس و من

زندگی را سینوسی های دوست داشتنی میسازد

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ق.ظ
بارها شکسته ام و ایستادن را، دیگر به خوبی فرا گرفته ام. لحظه های شکست، همان ثانیه هایی که قدرت در تو به اندازه ی اثری، نمانده است. آن جاست که می آموزی این خودت هستی که خودت را برای همیشه بالا نگه میداری. از کوچک بودن بیزارم. از ناتوان بودن. برای همین است لحظه های شکستم را میستایم. همان لحظه هایی که زانوهایم از فرط زخم یارای زمین خوردن نداشته اند. چه رسد به راه رفتن. من میدانم چطور دل نبست. و به همان اندازه چطور دل بست. 22 سال زندگی شاید جوانی خیلی ها باشد و شاید برای خیلی ها، زمان زیادی کشیده شده باشد. به قدر زنی در آستانه ی 30 سالگی... دانسته ام، خوب های زندگیم به من آموخته اند، که از رفتن نهراسم. و ماندن، تنها، مجموعه ی لحظه های در حال زندگی کردن باشد. با وجود تمام افکاری که میتواند درست باشد. با تمام منطق هایی که میتواند خلاف عقیده ی من را ثابت کند. من همچنان منطق دیگری که اثباتش سخت نیست را پذیرفته ام. زیرا که من، پناهم دیگریست. دیگری که نه جنس زمینی دارد و نه نیست میشود.
حالا تو بمان و زندگی را از دستان دیگری بخواه.
زندگی را تو میسازی، رهروان و همراهان را تو برمیگزینی. و این پوچ پندارهای سنتی را از چهارچوب مغزها بیرون ریزید.
که  تقدیر را خود رقم میزنید.
  • هلیا استاد

نظرات (۱)

  • نارِن° جی
  • عجب نیازی داشتم به خوندنِ چند باره این نوشته ￷:)
    پاسخ:
    چه خوب که حال روز من، برای کسی اشناست 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی