پشت به آنها
من در جامعه ایی زندگی میکنم، که نگه داشتن ماشین (نه تاکسی!) جلوی پای خانمی حتی با ظاهری معمولی، کاملا معمولی و عرف جامعه، و پیگیری زوری سوار شدن آن خانم شدن، امری عادی تلقی میشود. وقتی با چنین صحنه ایی روبرو میشوم تعجب نمیکنم. چون اصلا اتفاق عجیبی نیست.
من در جامعه ایی زندگی میکنم که وقتی میخواهم از خیابان یک طرفه عبور کنم، مجبورم دو طرف خیابان را نگاه بیندازم. نه فقط محض احتیاط، بلکه به الزام از تجربیات تلخ گذشته.
من در جامعه ایی زندگی میکنم که کار کردن خارج از خانه و دانشگاه برایم همراه با ترسی حاکی از اخبار ناگواریست که از دوستانم میشنوم. در همان جامعه ایی زندگی میکنم که منشی شرکت ها در طول روز به چشم وسیله ایی برای انجام کارهای اداری شرکت و پس از اتمام وقت کاری، به عنوان ابزاری برای ارضای شهوت های نکبت بار کارمندانی بی صفت، دیده میشوند.
سالها خواستم که فرار کنم. از همه ی مشکلات گفته و ناگفته ایی که تحمل کردنشان برایم دشوار بود. دلم میخواست با خیال راحت، بروم گوشه ایی از دنیا برای خودم مشغول زندگی شوم. اما راستش من در جامعه ایی زندگی میکنم که باید یاد بگیرم از زن بودنم نترسم. زن بودن سخت است چه اینجا و چه هر کجای این کره خاکی حتی اگر قوانین راهنمایی و رانندگی بنا به جنسیتت، طبق عموم مردم اجرا نشود و از خیابانی یکطرفه ماشینی در خلاف جهت نراند.
- ۹۵/۰۴/۱۴