کاکتوس و من

کاش آخرین نفری بودم که میفهمید

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۶ ب.ظ

یکی از ناخوشایندترین اتفاقات زندگی آن است که خبردار شوی، طوفانی در راه است. واقعه ایی دردناک و بی رحم برای یکی از نزدیکانت، عزیزانت.

شبیه آن که مثلا پدربزرگت سرطان داشته باشد. دکترها بگویند این ماهِ آخر را فقط از کنارش بودن لذت ببرید. حتی جرات نمی کنید به خودش بگویید داستان از چه قرار است و تنها یک ماه، ٣٠ روزِ ناقابل فرصت در آغوش کشیدنش را دارید. 

می فهمید چه میگویم؟ از همان ماجراهایی که یک نفر قرار است آسیب ببیند. زجر بکشد و روزهای سختی را تحمل کند و به دلایل متعددی نمی توانید با صراحت به او بگویید. یا که حتی جلوی آن اتفاق را بگیرید. 

میدانید، فقط باید زانوهایتان را در بغلتان فشار دهید. منتظر بمانید که زمان بگذرد. بعد خرابی های طوفان مهلک را سر و سامان دهید.

  • هلیا استاد

نظرات (۱)

دکترها هر چی میخوان بگن
ما دعا میکنم که خوب بشن پدر بزرگتون، عمر دست خداست دکترها بگن سی روز ولی خدا بخواد سی سال، دیگه هیچی جلودارش نیس
ان شاء الله هر چی زودتر خوب میشن
پاسخ:
ممنون از این همه لطفت دوستِ نادیده عزیز، اما خب تو این نوشته، سرطان پدر بزرگ بعنوان مثال آورده بودم. پدربزرگم سالها پیش به خاطر همین مریضی فوت کردن، خدا رفتگان هممون رو رحمت کنه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی