کاکتوس و من

تجربه نوه دار شدن

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ب.ظ

شاید در زندگی ام کتاب های خیلی زیادی نخوانده باشم، امّا به جرات می توانم بگویم من یک کتاب دوست هستم. کسی که اگر در یک بازه زمانی کتاب نخوانَد و برگه های آن را لمس نکند، چیزی شبیه جنون، شاید هم اعتیاد شدید به لمسِ صفحات کتاب و شاید هم خرید کتاب در من ایجاد می شود. نویسنده های این کتاب های خوانده شده هم دقیقا پس از خواندن آخرین کلمه یِ آخرین صفحه اش می شوند جزو خانواده من! خانواده درونی ام. اگر هم کتابی را نصفه نیمه رها کنم، نویسنده اش حکم رهگذری را دارد که تنها یکبار از کنارش رد شده ام. شاید هم هر روز هنگام رفتن به سمت دانشکده می بینمش. اما خانواده ام محسوب نمی شود.

اگر مصطفی مستور را بشناسید، که تقریبا تمام کتابهایش را خوانده ام، حکم خواهر بزرگترم را دارد در این خانواده کوچک و دوست داشتنی من. خواهر بزرگتری که هیچ وقت نداشته ام و در روزهای ابتدایی نوجوانی همراه من بوده است و با او انس گرفته ام. رضا امیرخانی هم با 'منِ او' یش خواهر دومی است. جان اشتاین بک با 'موش ها و آدم ها' هم برادر کوچکه شر و پر سروصدای من است که بعضی وقت ها اشکم را در می اورد. اگزوپری که تنها کتاب شازده کوچولویش را خوانده ام پدر خانواده است. حالا اینکه در آن کتاب پسربچه ایی قهرمان داستان است، خودم هم نمیدانم چرا نقش پدر را به او داده ام. اینها که اقوام درجه یکم شده اند به دلیل آن است که ابتدایی ترین نویسندگان و اسطوره های منند. 

توضییحات این رابطه های فامیلی را اگر بخواهم بنویسم صفحات زیادی به خود اختصاص میدهند. یعنی بعد از یک مدتی که خواهرها و برادرهایم تمام شدند، حتی ازدواج کردم! بچه دار شدم، عروس و دامادشان کردم و دیروز اولین نوه ام بدنیا آمد! آنا گاوالدا با 'کاش کسی جایی منتظرم باشد' اولین مغز بادام من است. خب از آن جا که من عاشق نوه و نتیجه ام آنقدر میخوانم تا خانواده ام روز به روز بزرگتر شود.

  • هلیا استاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی